حیاط خلوت

خوش آمدی رهگذر مجالی را کنار من بگذران

حیاط خلوت

خوش آمدی رهگذر مجالی را کنار من بگذران

همه ی دلتنگی من از دنیا

به نام آنکه جان را فکرت آموخت



باز آمده ام و باز هم توشه ام جز گناه خالیست از همه چیز هایی که برای من به ارمغان آورده ای.

همچون کشاورزی هستم که درمیان گندمزارهای بی انتها تنها به علف های هرز بسنده کرده است. نه روزگار حالم خوش است این چنین و نه بذری برای آینده خویش دارم. آمده ام تا باری دیگر همراهم شوی ، همپایم شوی تا زمین های بایر بی انتهایی را که در اختیار من نهاده ای بارور کنم. 

 و چه سخت هنگامیکه بخواهم این زمین سخت و خشن را شخم بزنم تا آماده ی کاشتن بذر باشد. در همین ابتدایش در مانده ام  و بذری هم ندارم  و تنها چیزی که برایم مانده است و ارزشمندترن نعمت هایت به من است ، امید به بزرگی و بخشندگی توست.

ای معبود من ، نمیدانم هنوز هم به حرف های من عاجز از همه چیز، گوش فرا میدهی؟ نمیدانم بازگشتم به درگاه مهربانیت سودی دارد؟ اما بدان و میدانی که جز این چاره ای ندارم ، پس چه کنم؟ به چه چنگ زنم و از که مدد جویم؟ تو خود گفته ای بازگردید که سرانجام شما به سوی من است . و از آن ترس دارم که همچو من که بارها وعده هایم را با تو شکستم تنها یکبار عهد  خود را با من بشکنی ، و آن روز من چه کنم ، به چه روی آورم ، از درگاه تو نا امید به چه سویی امید بندم؟

اما میدانم که میدانی جز تورا ندارم ، توان بی تو ماندن را ندارم هرچند من از تو فرار میکنم اما باز به سویت می آیم به امید فضل و بزرگی ات.

دیگر از شرمساری نمیدانم توان بازگشت به سویت را دارم؟ میتوانم این را از توبخواهم که تو بسوی من آیی؟ مرا رها مکنی و در میانه راه تنهایم مگذاری؟ آخر تو ولی منی اگر از تو نخواهم چنین کنی ، از که بخواهم؟ در این تاریک راه نور خود را بر من بتابان ، گم گشته ام درون خویشتن خویش و سدی عظیم از گناه ساخته ام در برابر الطاف بزرگی ات. از تو میخواهم تو این سد را بشکنی که تاب و توان شکستن آن از طاقت من بسی گران تر است.

مرا در این بی تو بودن رها مکن . چه کنم که بنده ای سرکشم و سستی ارداه ام زبانزد خاص و عام است. تو خود بهتر میدانی روزگاری را که همراه تو بودم و همراهیم کرده ای ، دورانی از عمر این چند ده ساله ام بوده است که خوشبخت بوده ام. مرا به آن روزگار بازگردان که تو صاحب همه چیزی و میتوانی یاری ام کنی.

امید مرا ناامید مکن و از هیبت زشت بی پروایی ام دلگیر مشو ، تو خود مرا بهتر میدانی، همان آنکه مرا به



پروردگار مهربان من در این وقت مبارک سحر تو را به خودت قسم میدهم از من درگذر و یاری ام ده تا بتوانم آنچه باشم که باید مرا از سستی اراده ام رها کن و کمک کن تا بنای اراده ام را محکم سازم و رفیع.

هر آنچه از تو میخواهم جز به لطف تو نصیبم نخواهم شد. مرا کمک رسان باش . یاری ام ده تا باشم و به جبران نعمت بخششت ویران سرای بایر وجودم را آباد کنم و از معرفت حضور تو در خانه دلم کامیاب باشم و بمانم.






به امید بهترین و بزرگترین و یگانه پروردگار گیتی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد