حیاط خلوت

خوش آمدی رهگذر مجالی را کنار من بگذران

حیاط خلوت

خوش آمدی رهگذر مجالی را کنار من بگذران

تو هم آغاز کن و از پایان مترس که پایانی بر این آغازت نخواهد بود

سلام، خداحافظ .همین است فرصت من وتو برای با هم بودن . پس طولانی ترین سلام را برتو می گویم و از گفتن خدا حافظ بیزارم . در کوچه های بیقرار زندگی سلام بر تو ...

ادامه مطلب ...

خدایا چه کنم از دست این علویان کدام علی را برگزینم .

 

 

 

سلام خدمت تمام دوستان گرامی
امروز میخواهم اولین نوشته خود را خدمت شما سروران گرامی ارائه دهم ، امید است که با نظرات خود مرا راهنمایی کنید و همچنین امیدوارم این مطلب بتواند بهانه مناسبی برای گذران عمر شما باشد.
میخواهم از همان اول شروع کنم ، که اذان را در گوشم زمزمه کردند و مرا مسلمان نامیدند. این اولین افتخاری بود که پس از حیات به آن نائل شدم .
 

ادامه مطلب ...

شعری از پژمان بختیاری

اگـــــر رفتــــــم زدنیـــــــــای شما،دیـــــوانه ای کمتر

ور این کـاشانه ویـــران گشت،حسرت خانه ای کمتر

اگر مستی ببخشد ســـــــــاغر هستی،برافشانش

و گر هستی دهد،ای سرخوشــان! پیمانه ای کمتر

زیان و ســـود عالم چیست،از بـــود و نبــــــــــود ما؟

به دریــــــا،قطـــــره ای افزون،زخــرمن،دانه ای کمتر

تو شمع محفل افـــــروزیّ و من پــروانه ای مسکین

تو روشن باش،گــــــر من سوختـــم،پروانه ای کمتر

اگــــر پیمـــــانـه ام پر شد،زیـــانی نیست یـــاران را

به بزم بـــــــاده نوشان،گریه ی مستـــــانه ای کمتر

حقیقت در نوای توست و در مینــــای می ،ساقی!

حدیث واعظـان گـــــر نشنوی،افســـــــــانه ای کمتر

چــــو کـــاری غیر بت ســـــــازی ز زاهد بر نمی آید،

عبـــــــادت خانه ای گـــر بسته شد،بتخانه ای کمتر

جــــــزای خیـــــــــر بـــــادت! در علاج من تغــافل کن

                   در این ویـــرانه،ای عقــل آشنـــــــــا! دیوانه ای کمتر

بدون شرح

دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد
بابا ستاره ای در هفت آسمان ندارد
کارون ز چشمه خشکید، البرز لب فرو بست
حتا دل دماوند، آتش فشان ندارد
دیو سیاه دربند، آسان رهید و بگریخت
رستم در این هیاهو، گرز گران ندارد
روز وداع خورشید، زاینده رود خشکید
زیرا دل سپاهان، نقش جهان ندارد
بر نام پارس دریا، نامی دگر نهادند
گویی که آرش ما، تیر و کمان ندارد
دریای مازنی ها، بر کام دیگران شد
نادر! ز خاک برخیز، میهن جوان ندارد
دارا ! کجای کاری، دزدان سرزمینت
بر بیستون نویسند، دارا جهان ندارد
آییم به دادخواهی، فریادمان بلند است
اما چه سود، اینجا نوشیروان ندارد
سرخ و سپید و سبز است این بیرق کیانی
اما صد آه و افسوس، شیر ژیان ندارد
کوآن حکیم توسی، شهنامه ای سراید
شاید که شاعر ما دیگر بیان ندارد
هرگز نخواب کوروش، ای مهرآریایی
بی نام تو، وطن نیز نام و نشان ندارد 

                                                                  شعر از : کاوه

هر وقت کسی بدی می کند

روزی سقراط ، حکیم معروف یونانی مردی را دید که خیلی ناراحت .....

ادامه مطلب ...